دنیای خالهدنیای خاله، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

آبنبات خاله + حبه ی انگور خاله

آخرین سونوگرافی

آخ که دلم می ریزه هر وقت یادت می افتم خاله جون چند روز پیش عزیزجون کلی پای تلفن گریه کرد. می دونی چرا؟ برای اینکه دکتر نامه ی معرفی به بیمارستان رو به مامانت داده بود که هر وقت لازم شد بره بیمارستان واسه زایمان. عزیزجونم حسابی استرس داشت و نگران مامانت بود می گفت کاش سزارین می کرد بچه م چجوری درد بکشه... حالا فکر کن من بشینم مامانمو نصیحت کنم که زایمان طبیعی بهتر از سزارینه و حالا که خودش تصمیم داره این کارو انجام بده شما باید تشویقش کنید نه اینکه نگرانش کنید... البته به خودش که چیزی نگفته بودند اما راستش منم می ترسم حتی تصور دردکشیدن خواهرم برام سخته چجوری همراهش برم و ببینم........ وای خدا... خواهش می کنم کمکش کن... کاری کن زایمان...
30 بهمن 1391

تولد دوستای آبنبات

سلام خاله ی قشنگم داشتم به وبلاگ دوستات سر می زدم که دیدم که دو تا از نی نی های توراهی به سلامتی به دنیا اومدن خیلی خوشحال شدم خداروشکر مادرها و بچه ها همگی سالمند. اولی هلیا خانم و دومی یسنا خانم تولدشون رو به مامان باباهای خوبشون تبریک میگم. انشالله که زیر سایه پدرو مادرشون عمر باعزت داشته باشند. ایشالله آبنبات خاله هم صحیح سالم بیاد بغلمون ...
21 بهمن 1391

نمایی از اتاق آبنبات + باران

خوشگل خاله وارد ماه نهم زندگی جنینی ت شدی، مبارکه وقتی فکرشو می کنم یهو دلشوره می گیرم.  انگار اصلا آمادگی ندارم هنوز! (یکی دیگه میخواد بچه دار شه من آمادگی ندارم ) انگار عادت کردم فقط توی دل مامانت باشی و حرکتت رو ببینم یا لمس کنم باورم نمیشه قراره به دنیا بیای و بغلت کنم... به همین زودی... خداجون مواظب خواهرم و دخترش باش ...
16 بهمن 1391

سلام به آبنبات خودم

خوبی خاله جونم؟ دو سه روز بود که میخواستم برم خونه ی شما به مامانت کمک کنم واسه خرده کاری های اتاقت ولی نمیشد چون عمو امتحان داره از طرفی هم باران در حال آموزش دستشویی رفتنه نمی شد برم... امروز صبح بالاخره رفتم. روتختی که مامان خریده بود رو پهن کردیم و لوستر رو بابایی نصب کردند. پرده رو هم مامان دوخته بود می خواستم اتوش کنم که بابا نصب کنند ولی فرصت نشد چون تا ساعت 2 داشتیم برچسبا رو می زدیم. بچه م باران هم دلتنگ شده بود هی زنگ می زد که مامان کی میای؟ روی در اتاقت یه کیتی خوشگل زدیم، روی درهای کمد دیواری یه مینی موس و یه پو. برای دیوار هم مامانت یه درخت خوشگل گرفته بود.این شکلی: البته اون خرگوش یه برچسب جدا بود که خودمون ابتکار ب...
5 بهمن 1391
1